سرگیجه فیلمی سینمایی در ژانر جنایی است که توسط آلفرد هیچکاک کارگردانی شده. این فیلم یکی از بهترین آثار این کارگردان میباشد. با ادامه این مطلب از بهترین سرگرمی همراه باشید.
اطلاعات کلی
نام فیلم | سرگیجه (Vertigo) |
کارگردان | آلفرد هیچکاک |
تهیهکننده | آلفرد هیچکاک |
نویسنده | بوالو-نارسژاک |
بازیگران | جیمز استوارت، کیم نواک، هنری جونز |
موسیقی | برنارد هرمان |
فیلمبردار | رابرت برکس |
مدت زمان | 128 دقیقه |
کشور | ایالات متحده آمریکا |
زبان | انگلیسی |
هزینه فیلم | 2,479,000 دلار آمریکا |
بخشی از دیالوگ فیلم
“آیا او شما را آموزش داده است؟ یا او با شما تمرین کرده است؟ آیا او به شما گفته است که چه باید بکنید و چه بگویید؟” این فریاد از یک قلب زخمی در پایان فیلم «سرگیجه» آلفرد هیچکاک میآید و زمانی که فرا میرسد ما کاملاً با آن همدردی میکنیم. مردی عاشق زنی شده است که وجود ندارد و اکنون به شدت بر سر زن واقعیای که خود را بجای آن جا زده است فریاد میزند. اما قضیه پیچیدهتر از چیزی که به نظر میرسد میباشد. زن واقعی عاشق او شده است. هنگام فریب دادن او، خودش را فریب داد. و مرد با ترجیح دادن زنی که در رویایش بود بر زنی که در مقابلش ایستاده است، هر دو را از دست داد.
زن از دریچه نگاه هیچکاک
سپس حقیقت دیگری زیر تمام حقایق دیگر وجود دارد. آلفرد هیچکاک بهعنوان کنترلکنندهترین کارگردان شناخته میشد، به ویژه نسبت به زنان. شخصیتهای زن در فیلمهای او بارها و بارها همین ویژگیها را منعکس کردهاند: آنها بلوند، سرد و دست نیافتنی بودند. آنها در لباسهایی که ماهرانه مد را با فتیشیسم ترکیب میکرد، حبس شده بودند. آنها مردانی را که اغلب ناتوانیهای جسمی یا روانی داشتند، مسحور میکردند. دیر یا زود، تمام این زنان مورد تحقیر قرار گرفتند.
درباره فیلم
«سرگیجه» (1958)، که یکی از دو یا سه فیلم برتر هیچکاک است، اقراریترین فیلمی است که مستقیماً به موضوعاتی میپردازد که هنر او را کنترل میکنند. که درباره این است که هیچکاک چگونه از زنان استفاده میکرد، میترسید و سعی میکرد آنها را کنترل کند. او توسط اسکاتی (جیمز استوارت)، مردی با ضعفهای جسمی و ذهنی (مشکلات کمر، ترس از ارتفاع) که با وسواس زیادی عاشق یک زن خیالی – و نه هر زنی، بلکه زن ایده آل هیچکاک شده – نشان داده میشود. هنگامی که نمیتواند او را داشته باشد، زن دیگری پیدا میکند و سعی میکند او را تغییر دهد، لباس مورد نظرش را به او میپوشاند، او را تربیت میکند، آرایش و موهایش را تغییر میدهد، تا زمانی که شبیه زن مورد نظر او شود. او هیچ اهمیتی به گلی که در حال شکل دادن آن است نمیدهد. او را با خوشحالی در قربانگاه رویاهای خود قربانی خواهد کرد.
اما مطمئناً زنی که او در حال شکل دادن آن است و زنی که او میخواهد یک شخص هستند. نام او جودی (کیم نواک) است و برای بازی در نقش زن خیالی “مادلین” به عنوان بخشی از نقشه قتلی که اسکاتی حتی به آن مشکوک نیست، استخدام شده است. وقتی متوجه میشود فریب خورده است، عصبانیتش غیرقابل کنترل است. او این کلمات را فریاد میزند: “آیا او تو را آموزش داده است؟…” هر جزء کلمه خنجری در قلب اوست، هنگامی که میگوید مرد دیگری زنی را شکل داده است که اسکاتی فکر میکرد خودش آن را طوری که میخواست ساخته است. مرد دیگر نه تنها زن اسکاتی، بلکه رویای اسکاتی را گرفته است.
شخصیت پردازی قوی
این یک پارادوکس اخلاقی در مرکز “سرگیجه” ایجاد میکند. مرد دیگر (گاوین با بازی تام هلمور) با این زن تنها کاری را انجام میدهد که اسکاتی نیز میخواست انجام دهد. و در حالی که این روند در حال انجام بود، زن واقعی، جودی، وفاداری خود را از گاوین به اسکاتی منتقل کرد و در پایان نقش خود را نه برای پول، بلکه به عنوان قربانی عشق بازی کرد. همه این رشتههای احساسی در بهترین تک شات هیچکاک گرد هم میآیند. اسکاتی، کارآگاه سابق پلیس سانفرانسیسکو که توسط گاوین برای تعقیب “مادلین” استخدام شده بود، شیفته او شده است.
بعدا معلوم میشود که مادلین مرده است. به طور تصادفی، اسکاتی با جودی ملاقات میکند، که به طرز باورنکردنی شبیه مادلین است، اما به نظر میرسد نسخهای جذابتر و کمتر مبادی آداب باشد. البته او متوجه نمیشود که او دقیقاً همان زن است. اسکاتی از او درخواست قرار ملاقات میکند و او فورا میپذیرد. در طول این اظهار عشق عجیب و غریب آنها، او شروع به ترحم و مراقبت از اسکاتی میکند، به طوری که وقتی اسکاتی از او میخواهد که خودش را به صورت مادلین در بیاورد، او موافقت میکند و برای بار دوم همان نقش را بازی میکند.
بهترین صحنه فیلم
بهترین صحنه در اتاق یک هتل اتفاق می افتد. که با یک تابلوی نئونی روشن شده است. جودی وارد میشود، به اندازه کافی شبیه مادلینی نیست که اسکاتی میخواست، و نمیتواند او را راضی کند. چشمانش از خیره شدن زیاد از سر دلبستگی شدید میسوزد. جودی متوجه میشود که اسکاتی نسبت به او به عنوان یک شخص بیتفاوت است و او را به عنوان یک شی میبیند. چون اسکاتی را دوست دارد، این مسئله را میپذیرد. او خود را در حمام حبس میکند، تغییراتی را انجام میدهد، در را باز میکند و از میان مه سبز ترسناکی که ظاهراً به خاطر تابلوی نئونی است، به سمت اسکاتی میرود، اما در واقع یک جلوه رویایی است.
تصویر برداری خاص
همان طور که دوربین هیچکاک بین صورت نواک (با نشاندادن چنین درد، اندوه، چنین ارادهای برای خشنودکردن) و استوارت (در هوس شهوت و کنترل لذت بخش) در حرکت است، قلبها را از هم می پاشد. آنها هر دو برده تصویری هستند که توسط مردی ساخته شده است که حتی در اتاق نیست. گاوین، که “مادلین” را به عنوان ابزاری برای فرار از قتل همسرش میداند. همانطور که اسکاتی «مادلین» را در آغوش میگیرد، حتی پسزمینه نیز تغییر میکند تا به جای اتاق واقعی که در آن است، خاطرات ذهنی او را منعکس کند. موسیقی برنارد هرمان یک اشتیاق ترسناک و ناپایدار ایجاد میکند.
دوربین ناامیدانه از آنها فیلم میگرفت و در اطراف آنها میچرخید، مانند تصاویر سرگیجهآور در کابوسهای اسکاتی، تصویر نشان دهندهی بیهودگی و گیجکنندگی خواستههای انسانی است، اینکه زندگی نمیتواند ما را خوشحال کند. این شات، در پیچیدگی روانی، هنری و فنیاش، ممکن است یکی از اولین بارها در تمام دوران حرفهای اش باشد که آلفرد هیچکاک با تمام شور و غمش کاملاً خود را آشکار کرد. (آیا این تصادفی است که این زن مادلین نام دارد – کلمهای برای بیسکویت فرانسوی که در پروست خاطرات کودکی از دستدادن و سیل اشتیاق را دوباره به ارمغان میآورد؟)
سبک هیچکاک
آلفرد هیچکاک احساسات همگانی مانند ترس، گناه و شهوت را در شخصیتهای معمولی قرار داد و آنها را بیشتر در قالب تصاویر توسعه داد تا در کلمات. رایج ترین شخصیت او، مردی بیگناه که به اشتباه متهمشده، الهام بخش هویت بسیار عمیقتر ابرمرد های سطحی در فیلمهای اکشن فعلی است. او از دو جهت یک صاحب سبک بصری عالی بود: او از تصاویر واضح استفاده میکرد و آنها را با زمینهای تیز و نافذ احاطه میکرد. راههای واضحی را که او سرگیجه جیمز استوارت را نشان میدهد در نظر بگیرید.
یک نمای ابتدایی او را نشان میدهد که روی یک نردبان تکان میخورد و به خیابانی در پایین نگاه میکند. فلش بکها نشان میدهد که چرا او نیروی پلیس را ترک کرد. یک برج ناقوس در یک ماموریت او را به وحشت میاندازد. و هیچکاک یک نمای معروف برای نشاندادن دیدگاه خود ایجاد میکند. هیچکاک با استفاده از مدلی از داخل برج و بزرگنمایی لنز در حالی که دوربین را به صورت فیزیکی به عقب میکشد، دیوارها را در حال نزدیک شدن و عقبنشینی همزمان نشان میدهد. فضا منطق یک کابوس را دارد. اما سپس به راههای نه چندان واضحی که فیلم در مفهوم سقوط پنهان میکند، توجه کنید، مانند زمانی که اسکاتی از تپههای سانفرانسیسکو پایین میرود، اما هرگز بالا نمیرود. و توجه داشته باشید که او چقدر صادقانه “عاشق” میشود.
مفهوم عمیق فیلم
عنصر دیگری وجود دارد که به ندرت درباره آن اظهار نظر میشود، که «سرگیجه» را به فیلمی عالی تبدیل میکند. از لحظهای که ما راز را درمییابیم، فیلم به همان اندازه درباره جودی است: درد او، غم فراغ او، تلهای که در آن است. هیچکاک چنان هوشمندانه داستان را دستکاری میکند که وقتی دو شخصیت از آن برج ماموریت بالا میروند، ما با هر دوی آنها همذات پنداری میکنیم و برای هر دوی آنها میترسیم و به نوعی جودی کمتر از اسکاتی گناهکار است. خطر این است که جودی را با بازی نواک به عنوان یک شی به همان شکلی که اسکاتی او را میبیند، ببینیم. او در واقع یکی از دلسوزترین شخصیتهای زن در تمام فیلمهای هیچکاک است.
هیچکاک بارها و بارها در فیلمهایش به ما فهمانده است که از تحقیر زنان لذت میبرد. جودی در «سرگیجه» نزدیکترین چیزی است که وی به همدردی با قربانیان زن فیلمهایش رسیدهاست. و نواک که در آن زمان به خاطر بازی بیش از حد سفت و سخت این شخصیت مورد انتقاد قرار گرفته بود، تصمیمات بازیگری درستی گرفته است. از خود بپرسید اگر درد طاقتفرسا داشتید چگونه حرکت میکردید و صحبت میکردید و سپس دوباره به جودی نگاه کنید.
دانود فیلم سرگیجه
مطالب مرتبط
مطالب اخیر
نقد و بررسی سریال House of the Dragon (خاندان اژدها)
House of the Dragon (خاندان اژدها) یک مجموعه تلویزیونی آمریکایی رو به پخش در ژانر درام فانتزی است که توسط…
بررسی بازی Cult of the Lamb (فرقه بره)
Cult of the Lamb (فرقه بره) یک بازی اکشن ماجراجویی است. و توسط توسعه دهنده مستقل Massive Monster ساخته شده…